جدول جو
جدول جو

معنی چار دری - جستجوی لغت در جدول جو

چار دری
اتاق چهار در، ساختمان شخصی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چارهگری
تصویر چارهگری
چاره سازی، تدبیر و تامل، برای مثال به جز مرگ هر مشکلی را که هست / به چارهگری چاره آمد به دست (نظامی۶ - ۱۱۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 25هزارگزی شمال خاوری مشهد، سر راه مالرو عمومی مشهد بکلات واقع شده. جلگه و سردسیر است و 510 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَرْ)
بمعنی ساحل دریا. کنار دریا. در پهلوی آمده: جای به ایشان ایدون تنگ بکرد که سپاه اردشیر را گذشتن نشایست و اردشیر خود تنها به بار دریا افتاد. (کارنامۀ اردشیر پاپکان ترجمه صادق هدایت ص 20). رجوع به ’بار’ (اروندبار) شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اطاقی که چار در داشته باشد. اطاقی دارای چهار در. خانه چاردری:
عیسی ز چاردری با جمله جمع رسل
پیش آمده بادب کرده سلام ادا.
مجیر بیلقانی (در وصف معراج رسول).
، کنایه است از عالم. (از ناظم الاطباء) ، کنایه است از عناصر اربعه. (از مجموعۀ مترادفات ص 251)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درد زاهو. درد وضع حمل زنان. درد شدید زن هنگام وضع حمل. آخرین و سخت ترین درد بچه زائیدن زنان. سخت ترین درد زه نزدیک به زادن. موقع سخت درد زه. درد شدید زایمان
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اصطلاحی در بازی آس. اصطلاح بازی ورق. چارصورت از قبیل چار شاه و چار بی بی و چار سرباز و چار آس، چار ورق ده خال. چار لکات
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ)
آباء اربعه. چهارعنصر
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شاخه ای از ایل بختیاری منسوب به طایفۀ ’آسترکی’ که شعبه ای از هفت لنگ بختیاری است. (جغرافی سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصر شیرین میان شاه پسند و حسن آباد
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد که در 65 هزارگزی شمال باختری مشهد و 5 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد بقوچان واقع شده. جلگه و معتدل است و 164تن سکنه فارس و کرد دارد آبش از قنات، محصولش غلات، چغندر و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ)
تدبیر. تأمل و تفکر. مصلحت اندیشی:
چو دیدند شاهی چنان چاره ساز
بچاره گری در گشادند باز.
نظامی.
بگو هرچه داری که فرمان کنم
بچاره گری با توپیمان کنم.
نظامی.
، معالجه. مداوا. درمان و علاج خواهی. درمان طلبی:
بجز مرگ هر مشکلی را که هست
بچاره گری چاره آمد بدست.
نظامی.
تا مادر مشفقش نوازد
در چاره گریش چاره سازد.
نظامی.
بچاره گری چون ندارم توان
کنم نوحه برزاد سرو جوان.
نظامی.
، حیله گری. نیرنگ بازی. فسونگری. جادوگری. تردستی. احتیال:
ای بزفتی علم بگرد جهان
برنگردم ز تو مگر بمری
گرچه سختی چو نخکله مغزت
جمله بیرون کنم به چاره گری.
لبیبی.
در نام سلیم عامری بود
در چاره گری چو سامری بود.
نظامی.
و آنهمه دعویت بچاره گری
با دد و دیوو آدمی و پری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چارْ)
چهاریاری. منسوب به چهاریار. قائل به خلافت خلفای اربعه بترتیب. سنی. از اهل سنت و جماعت. از عامه. یک تن از اهل سنت و جماعت. از اهل تسنن. عمری. چار خلیفه ای
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار بری
تصویر کار بری
عمل کاربر فیصله امور بانجام رسانیدن کارها بسرعت و خوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار داری
تصویر کار داری
شغل کار دار دارای شغل و کار بودن، حکومت والیگری: (بخدایی که کرد گردون را کلبه قدرت الهی خویش . {} که ندیدم ز کار داری عشق هیچ سودی مگر تباهی خویش) (انوری)، وکالت ماموریت، شغل شارژدافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گری
تصویر کار گری
عمل و شغل کارگر، تاثیر اثر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار درد
تصویر چهار درد
درد شدید هنگام زائیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار ضرب
تصویر چار ضرب
بحر هفتم از اصول هفده گانه موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار داری
تصویر بار داری
آبستنی حاملگی حمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار دریا
تصویر بار دریا
ساحل دریا، کنار دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار دهی
تصویر بار دهی
بار آوری حاصل دادن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاره داری
تصویر چاره داری
اختیار
فرهنگ واژه فارسی سره
وحشی، خودرو، آدم پر سر و صدا
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی های محلی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از طرف مادر، نسبت خویشاوندی از طرف مادر داشتن، رضاعی
فرهنگ گویش مازندرانی
برگردانده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در سر راه سی سنگان به کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
از سمت پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
صورت اصلی واژه، چارپاداری استشکل رایج آن در زبان فارسی چاروادرای
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
کرباس راه راه، نوعی کرباس
فرهنگ گویش مازندرانی
بار و لوازمی که از طرف دختران و زنان به خانه ی داماد حمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین یا محصولی که آب آن وابسته به چاه مشخصی باشد، محل چاه
فرهنگ گویش مازندرانی